کد مطلب:10194 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:486

راز و رمز صلوات
مقاله
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، فِي كُلِّ وَقْتٍ وَ كُلِّ أَوَانٍ وَ عَلَي كُلِّ حَالٍ عَدَدَ مَا صَلَّيْتَ عَلَي مَنْ صَلَّيْتَ عَلَيْهِ، وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ كُلِّهِ بِالْأَضْعَافِ الَّتِي لا يُحْصِيهَا غَيْرُكَ، إِنَّكَ فَعَّالٌ لِمَا تُرِيدُ.



اين جملات آخرين فراز از حضرت سجاد(ع) در دعي ورود به ماه رمضان است. ترجمه تحت اللفظي آن اين است كه خدايا بر محمد و آل محمد در هر وقتي، در هر فرصتي و در هر حالي صلوات بفرست، به اندازه آنچه بر همه، صلوات فرستاده اي، و بيش از آن به اضعاف آنچه بر ديگران صلوات فرستاده اي، اضعافي كه غير از تو كسي نمي تواند آنرا شمارش كند؛ إِنَّكَ فَعَّالٌ لِمَا تُرِيدُ، به درستي تو هر كاري بخواهي، مي تواني انجام دهي و انجام مي دهي. مضمون صلوات در دعا بسيار فراوان است. صحيفه سجاديه مالامال از صلوات است. در دعاهاي ديگر نيز همين گونه است. اما چنين تعبيري بسيار اندك يافت مي شود. در ين فراز در مقام شمارش صلواتي كه از خدا طلب مي كند، اضعاف صلواتي است كه بر همه خلايق و چند برابر آن فرستاده شده است. اضعاف را جز خدا كسي نمي تواند شمارش كند. شبيه آن است كه گفته شود عددي به توان بي نهايت. با ين وصف اضعاف عددي است كه نمي شود به هيچ صورت ديگري ترسيم و تصوير نمود كه چقدر است.



درباره صلوات بر اهل بيت(ع) پيش از ين در شرح مناجات شعبانيه كه با صلوات شروع مي شود، مطالبي گفته شده است.



فرستادن صلوات به ين معنا است كه از خدا درخواست مي كنيم تا رحمت خاصي كه «صلوات» ناميده شده و ما نمي دانيم حقيقت آن چيست، براي پيغمبر مقرر بفرمايد. بزرگان دين گفته اند صلوات از خداي متعال «رحمت»، از ملائكه «تزكيه» و از مؤمنين «دعا» است. وقتي دعا مي كنيم، از خداوند مي خواهيم تا آن رحمت را خدا بر پيغمبر نازل كند؛ رحمت انواع گوناگوني دارد؛ اما هر رحمتي «صلاة» نيست. «صلاة» تحيّت است، رحمتي است همراه با احترام. اداي احترام و تكريم خاصي است. رحمت شامل موجودات غيرانساني و غير ذي شعور نيز مي شود. همه چيز مشمول رحمت خداست؛ حيوانات نيز مشمول رحمت هاي ديگري هستند، رحمت هايي كه درك مي كنند؛ اما هيچ كدام اينها «صلاة» نيست. «صلاة» به عنوان تشبيه، يك سلام ويژه است. انسان وقتي به كسي سلام كند، به او احترام مي گذارد. اداي احترام يك امر اعتباري است. در هر طايفه و قومي، مردم براي خود يك نوع اداي احترام دارند. بعضي كلاه خود را برمي دارند يا بعضي دست به سينه مي گذارند، يا به شكل ديگر. در زبانهاي مختلف الفاظ مختلفي نيز بكار مي برند. اصل كلمه سلام به معني سلامتي و امنيت است؛ ين كه مي گوييم سلام بر شما، يعني من امنيت مي دهم به شما. آنهايي كه مؤمن نيز نيستند، و ايمان به خدا ندارند، مي توانند بگويند سلام؛ منظورشان هم ين است كه يعني از ناحيه من به شما ضرري نمي رسد و شما در امان هستيد. اما مؤمن وقتي كه سلام مي كند، در واقع معناي آن دعايي است براي سلامتي دو طرف؛ يعني من از خدا مي خواهم كه شما را سلامت و در امنيت بدارد. بر همين اساس سلام را رحمت خاصي به شمار مي آورند اما چون به عنوان اداي احترام گفته مي شود، تحيت نيز به شمار مي رود. تحيت يعني «زنده باشيد»، و از ريشه ي حيات است؛ وقتي به شخصي مي گويند زنده باشي؛ يعني من زندگي تو را مي خواهم، دلم مي خواهد شما زنده باشيد و حيات شما ادامه داشته باشد. سلام نيز يك نوع تحيت است.



سلامِ كامل تر، عميق تر و پربارتر به نام «صلاة» ناميده شده است. در فارسي معادل آن را نداريم و مي گوييم درود بر تو. در عربي صلاة تحيت كاملتري از سلام است. هم دلالت بر دوام دارد، هم دلالت بر رتبه بالاتري از تحيت. خداوند متعال مي فرمايد: إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ1 هم خدا و هم فرشتگان بر پيغمبر اكرم صلوات مي فرستند. البته خدا در جاي ديگر نيز فرموده بر مؤمنين نيز صلوات مي فرستيم؛ يعني مؤمنيني هستند كه لايق احترام خداوند هستند. خدا رحمتي كه توأم با احترام هست بر آن ها نازل مي كند. بعد مي فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً؛ شما بر پيغمبر هم صلوات بفرستيد و هم سلام. در آغاز به نظر مي رسد كه يعني در مقابل پيغمبر اداي احترام كنيد و چون احترام مؤمنين درخواست رحمت از خداست، يعني شما نيز براي پيغمبر درخواست رحمت بيشتري بكنيد. اين يك پيش فرضي دارد كه هر مؤمني در هر جا، هر وقت و در هر زماني، تا عالمي هست و انساني هست، دعا بكند، ظرفيت اين تحيت و اين رحمت براي پيغمبر وجود دارد؛ يعني باز هم مي شود بر پيغمبر رحمت فرستاد، و از خدا بري او درخواست رحمت نمود. پرسشي كه مطرح مي شود آن است كه اين درخواست رحمت چه جايگاهي و براي ما چه فايده اي دارد؟ چرا به ما دستور داده شده تا صلوات بفرستيم؟ يا پيامبر خدا، فاقد رحمت الهي است كه ما بيد بري يشان از خداوند رحمت را طلب كنيم؟ در ين جا دو تا سؤال ديگر نيز مطرح مي شود: يكي اينكه ما مي توانيم واقعا براي پيغمبر خدمتي نموده و از خدا براي پيغمبر رحمت بخواهيم؟ يا ين درخواست ما بري پيامبر يك نوع خلاف ادب، به شمار نمي يد؟ با توجه به اعتقاد ما شيعيان و بر اساس رويات گوناگوني كه ما به آن معتقديم وجود مقدس پيغمبر اكرم و ائمه اطهار صلوات الله عليهم اجمعين و فاطمه زهرا سلام الله عليها واسطه ي نزول فيض براي مخلوقات هستند. به ويژه تعبيراتي كه در زيارت جامعه كبيره است. البته منحصر به جامعه كبيره نيست؛ در زيارتهاي ديگر نيز هم چون در زيارت آل ياسين، مخصوصا آل ياسين كبير، مضاميني شبيه ين مطلب و يا شايد فاخرتر از آن نيز يافت شود؛ فَمَا شَيْءٌ مِنَّا إِلَّا وَ أَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَ إِلَيْهِ السَّبِيل2 چيزي و خيري از ما بوجود نمي آيد، مگر اينكه سبب آن شما هستيد. در زيارت جامعه كبيره ين موضوع فراوان ذكر شده است . بِكُمْ يُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَي الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ، به واسطه شما (اهل بيت (ع)) است كه خداي متعال آسمان را نگه مي دارد تا روي زمين سقوط نكند بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ؛ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ يَكْشِفُ الضُّر؛ غصه ها را به واسطه شما اهل بيت(ع) برطرف مي كند، دعاها را به واسطه شما مستجاب مي كند. در بعضي روايات تعبيرات بيشتر و آشكار تري وجود دارد در اينكه اهل بيت(ع) تنها براي زمان خود و مابعد خود نيستند؛ بلكه پيش از حيات مادي نيز آن ها وساطت داشته اند. در ين باره در زيارت جامعه آمده است: خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّي مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ؛ در ادامه ين زيارت مي فرميد: وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا. پرسش ديگري كه مطرح مي شود ين است كه اگر آنها واسطه فيض الهي هستند و ديگران به واسطه آنها خلق شده و به واسطه آنها روزي داده مي شود، آنوقت چرا بيد ما براي آنها دعا كنيم؟ اگر دعايي از ما برمي آيد كار خيريست، كه سبب و علت اين كار خير آنها هستند، آنوقت ما براي خود آنها چگونه دعا كنيم؟ يا با دعا كردن ما واسطه فيض بري آن ها مي شويم؟



مؤمنين همان گونه كه اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين، شيعيان را تعريف كردند، اهل تسليم هستند و مي گويند: «وقتي پيغمبر اكرم و ائمه اطهار(ع) مطلبي را فرموده اند، به يقين درست است و ما نيز تسليم آن هستيم؛ اگر چه معني آن مطلب را درست نمي دانيم. اما مطمئن هستيم حقيقت آن مطلب با خود آنان است.» قرآن نيز از چنين منطقي طرفداري مي كند: وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا3؛ هر چه خدا و پيغمبر گفته اند، درست است. ما حقيقت آن را نمي فهميم. هم آن سخني كه گفته اند، آنان واسطه فيض هستند، درست است؛ و هم سخني كه گفته اند بري آنان صلوات بفرستيد.



فهم ما درباره انسان و وجود انسان صرف نظر از آموزه هي انبياء صلوات الله عليهم اجمعين آن است كه انسان پديده ي مادي است كه نطفه او منعقد شده و در رحم مادر رشد مي كند. سپس به صورت جنين متولد شده و چندي در اين فضا رشد مي كند. بعد از آن دوران ضعف شروع مي شود، پيري و فرسودگي، و سرانجام مي ميرد و نابود مي شود. ما وجود انسان را اين گونه مي دانيم؛ از نطفه شروع و تا مرگ ختم مي شود. وقتي كه بدن انسان در خاك متلاشي شده و اثري از آن نباشد، ديگر زندگي انسان تمام مي شود. اين درك ابتدايي ما از وجود يك انسان است. اين معنا درباره همه انبياء و اولياء نيز صادق است. البته متلاشي شدن بدن شامل همه انسان ها نمي شود. گاهي ديده شده، بدن بعضي از مؤمنين بعد از صدها سال سالم مانده و متلاشي نشده است. ين پرسش كه سرآغاز و سرانجام خلقت و مبداء و مقصدانسان كجاست بري اولين بار به وسيله انبياء مطرح شده است. در حقيقت نخستين استدلال ها و براهين هدف خلقت را انبياء به بشر آموزش و تعليم دادند و سپس حكيمان و فيلسوفان الهي آن را پرورانده و گسترانيدند. اگر چه ممكن است علاوه بر انبيا انسان هاي فهيمي نيز متوجه اين مطلب شدند كه غير از بدن يك امر ديگري نيز در انسان وجود دارد و آن «روح» انسان است. هنوز بعد از هزاران سال بحثها و تحقيقات، و كشمكش هاي فراوني درباره حقيقت روح وجود دارد. از كجا بشر ابتدا متوجه شده است كه چنين چيزي وجود دارد دقيقاً مشخص نيست. اما با يقين مي شود گفت انبياء روي اين مسئله تكيه كرده اند. و به ويژه وقتي آنان مسئله معاد را مطرح نمودند، معاد مبتني بر روح بوده و بر اساس آن روح پس ازمرگ به بدن انسان دوباره باز مي گردد. وقتي مي گوييم انسان در آخرت پاداش داده مي شود، چيزي بايد وجود داشته باشد تا آن پاداش يا كيفر را درك كند.



با الهامي كه از دين گرفته مي شود و نيز با براهين عقلي اثبات مي شود كه يك امر ديگري در انسان، به نام «روح» وجود دارد كه پس از مرگ باقي مي ماند. خود اين روح از چه وقت پيدا شده و چه ارتباطي با بدن دارد، هنوز به طور قطعي معلوم نيست. در بين صاحبنظران نيز هنوز در اين زمينه اختلاف وجود دارد كه روح از چه زماني پيدا مي شود؟ قبل از وجود بدن روح وجود دارد، يا روح و بدن، با هم خلق مي شود؟ آيا بعد از اينكه چهار ماه از منعقد شدن نطفه گذشت، خدا روح را در او خلق مي كند، يا به شكل ديگري است؟ آن چه همه اديان و همه حكماي الهي بر آن، اتفاق نظر دارند آن است كه با مرگ، روح نابود نمي شود. و همه اديان آسماني مي گويند: در روز قيامت روح به بدن باز مي گردد و دوباره انسان زنده شده و حيات ابدي خواهد داشت. ما براي انسانهاي عادي، و ساير انسانهايي كه مي شناسيم، با معرفتي كه از دين و عقل سرچشمه مي گيرد، دو مرحله وجودي را پذيرفته يم. همه ما معتقديم كه عذاب شب اول قبر و سؤال نكير و منكر و عذاب برزخ و در مقابل روح و ريحان و نعمتهايي كه خداي متعال در عالم برزخ به اولياء مي دهد، وجود دارد، اما امر ديگري براي انسان بيش از اين دو نمي شناسيم. آن روح نيز چيزي است كه بدن را تدبير مي كند و سپس به نحوي از بدن جدا مي شود، اللّهُ يَتَوَفَّي الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها4؛ خدا روح را مي گيرد؛ تا اين مرحله بري همه انسانها دو نشئه، دو وجود، دو مرتبه، يا دو مرحله وجود دارد، يكي بدن، يكي روح. اما چيز ديگري براي انسانهاي عادي سراغ نداريم. در روايات غير از آن چه درباره ابدان انبياء و اولياء ذكر شده چيزهاي ديگري وارد شده كه نامأنوس تر از اينهاست. ما بدن را مي شناسيم، روح را نيز مي فهميم، آن ها شبيه روحي كه ما داريم را دارند، بلكه كامل تر، عالي تر و شريف تر از آن. بدن آنان نيز از اول به صورت طفلي متولد شده و شير خورده و بزرگ شدند. ين گونه نيست كه روح پيغمبر از آغاز كه به بدن تعلق مي گيرد، داري همان مراتب و كمالاتي باشد كه در هنگام نبوت آن ها را داشته است. روح چون تعلق به بدن دارد، در سايه ين تعلق، تكامل و تحول پيدا مي كند. در روايات چيز ديگري هم گفته شده است كه با اين دو نشئه حل نمي شود. اين كه خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً يا أَوَّلُ شَيْءٍ خَلَقَ اللَّهُ... نُورُ نَبِيِّك5 اين چيز ديگريست؛ يا ين كه وقتي حضرت آدم(ع) خلق شد، در كنگره عرش يا در ستون هي عرش، انوار و اسماء اهل بيت(ع) را ديد. هنوز نه بدني از آنها وجود پيدا كرده و نه روحي كه متعلق به بدن و مدبّر بدن است پديد آمده است. بعضي مي گويند اين نور همان روح است. و اين از باب آن رواياتي است كه مي فرميد روح قبل از بدن خلق شد. اين كه مي گويند: أَوَّلُ شَيْءٍ خَلَقَ اللَّهُ... نُورُ نَبِيِّك يعني روح نَبِيِّك. ولي ين مسئله با خصوصياتي كه براي «نور» ذكر شده و در عين حال با خصوصيات روح، متفاوت است.



وقتي مي گوييم پيغمبر اكرم(ص) در فلان زمان متولد شد و در فلان زمان از دنيا رفت، روح يا نور يا بدن يشان را مي گوييم؟ مسلما اين عوارضي كه براي تولد و وفات و تحولات آن است، براي بدن است؛ خواب و بيداري و مرگ و حيات. روح ويژگيهايي دارد كه، كه همه ارواح انسان ها آن را دارند و آن اين است كه بعد از بدن نيز باقي مي ماند و تابع بدن نيست. روح يك نوع استقلال از بدن مي تواند پيدا كند، يا از اول نيز استقلال دارد. اما نور آنها يعني چه؟ در رواياتي كه اهل سنت هم نقل كرده اند، ابتدا خداي متعال از نور عظمت خود نور پيغمبر(ص) و علي(ع) را آفريد. در كتابهاي اهل سنت نيز ين رويت وجود دارد. كه اين دو، در آغاز خلقت با هم اتحاد داشتند، سپس انشقاق پيدا كرده و تا زمان پيدايش بدن و روح متعلق به ماده اين انشعابات و انشقاقات ادامه داشت6. آن چه كه در بررسي ين مسيل يافت مي شود آن است كه امور ديگري نيز وجود دارد كه از فهم ما دور است و آنهم مرتبه و نشئه اي از وجود است، كه مخصوص كاملين و اولياء خدا است.



اين وساطتي كه ما به انبياء و معصومين صلوات الله عليهم اجمعين نسبت مي دهيم اين وساطت در بدن نيست؛ براي اينكه بدنشان در يك زمان خاصي متولد شد و در يك زمان خاصي نيز از دنيا رفت. اين بدني كه نطفه آن در يك زمان خاصي منعقد شده، چه گونه واسطه فيض براي پدر و براي اجداد خود يا براي خود حضرت آدم(ع) بوده است؟ پس اين وساطت مسلما براي بدن نيست. يا بري روح است، اگر روح يك موجودي باشد كه قبل از بدن وجود دارد و با آن نوري كه در روايات ذكر شده وحدتي يا اتحادي دارد. اما اگر اين را نپذيرفتيم و گفتيم روح آن مرتبه اي است كه تعلق به بدن دارد و تدبير بدن مي كند و باز برمي گردد به بدن و چه بسا قبل از اينكه بدن مستعد بشود، روحي نبود و هنوز خدا روحي در انسان ندميده بود، پيدايش آن با همان نفخ روح است و نفخ روح در جنيني است كه شكل گرفته و خدا در او روح را مي دمد. پس جلوتر از آن چيزي به نام روح نيست كه بگوييم واسطه در فيض براي ساير حقايق است. وساطت در فيض يعني آن وساطتي كه به معناي واسطه در وجود است، به اصطلاح فلسفي، فاعل مابه الوجود، مجراي فيض است كه اين مخصوص انوار ائمه معصومين است؛ بر همين اساس مي فرمايد از نور او بهشت را آفريد و از نور آن ديگري ملائكه، لوح و قلم و فرشتگان را آفريد7. در اين جا منظور ين نيست كه از بدن پيغمبر اكرم(ص) يا از روح متعلق به بدن يشان فرشتگان را خلق كرد. در بعضي روايات آمده است كه حتي فرشتگان در يك مقامي نسبت به اهل بيت(ع) نوعي شاگردي داشتند. رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَة8؛ فرشته ي روح الامين خيلي پيش از انسانها و خلقت حضرت آدم وجود داشته و خدا به او تعليم كرده بود آنچه را كه بايد بداند. بدن ائمه معصومين(ع)، در آن زمان نبوده كه به جبرئيل چيزي ياد بدهند؛ آن روحي هم كه با بدن كار مي كند، آن نيز وجود نداشته يا فعاليت نداشته است. پس اين يك تعليم و تعلم ديگر و يك نوع ديگر آن است كه بري مقام نورانيت اهل بيت(ع) است.



اگر ما اين را تصوير صحيحي دانستيم كه ما انسان هاي عادي دو مرتبه و دو نشئه وجودي داريم: يك نشئه روحي و يك نشئه بدني؛ و پذيرفتيم كه مي شود انسان هاي كاملي وجود داشته باشند كه سه نشئه وجودي دارند، مشكل حل خواهد شد. اگر ين سه نشئه را تصور كرديم، اين وساطت هاي تكويني مربوط به آن مقام نورانيت است. ديگر چيزي از اين عالم به آنجا اضافه نمي شود. هر چه در اين عالم وجود دارد، از آنجا نازل مي شود. ديگر از اينجا چيزي برنمي گردد به آنجا، آنجا را اضافه كند. همه آنچه در اين عالم است شعاعي است از آن نور. ديگر نمي تواند اينجا چيزي براي آن نور بيافزايد؛ خود پرتويي از آن نور است. آن نوري كه واسطه در فيض براي همه موجودات است. اما ين كه ما با دعا يا عبادات خود، كاري كنيم تا آن نور اضافه بشود؛ يعني ما واسطه بشويم، در اضافه شدن نور براي پيغمبر(ص)؛ اين فرض معقولي ندارد. اين همان اشكال دوري است كه عرض كردم، حالا اگر دور حقيقي هم نباشد، شبيه دور است.



واسطه در فيض معناي ديگري نيز دارد كه مقداري اعتباري تر است؛ غير از مرتبه تكويني است كه عرض كردم. وقتي مؤمني در ميان جمعيتي دعا كند، خدا به بركت دعاي او به ديگران هم رحم مي كند؛ مؤمني، تائبي اگر در ميان گروهي براي نزول باران دعا بكند، خدا بواسطه دعاي او بر ديگران نيز باران نازل مي كند؛ حتي اگر كسي بري خدا محزون باشد حزن آخرتي داشته باشد و غم خدايي داشته باشد، خدا به واسطه حزنِ او، بر ديگران ترحم مي كند. اينها در فرهنگ ما شناخته شده است. اين نيز يك نوع واسطه است؛ البته اين واسطه حقيقي ما به الوجود نيست؛ اين شبيه اِعداد است؛ شبيه علت اعدادي است؛ والاّ علت ايجادي نيست. اين معنا كه خدا به بركت و به واسطه شخصي به ديگران رحمت كند، اين در مرتبه روح نيز تصور دارد. آن مرتبه تكويني كه واسطه در فيض براي همه موجودات باشد حقيقتاً، و به اصطلاح فلسفي فاعل ما به الوجود باشد، آن فقط در مرتبه نورانيت معني دارد. اما اينكه خدا به واسطه رحمتي كه بر اهل بيت(ع) نازل مي كند، ديگران را هم مشمول رحمت قرار مي دهد؛ به خاطر ارتباطي است كه با آنها دارند. شعاعي از محبت آنها در دل اينها تابيده و به واسطه اين ارتباطات روحي كه با اهل بيت(ع) دارند، رحمتي بر آنها نازل مي شود. نوري كه بر قلب مقدس ولي عصر ارواحناه لتراب مقدمه الفداء مي تابد، از آن جا انعكاس پيدا مي كند و به قلب مؤمنين خالص مي تابد. ين تعجب ندارد9. آن نور اصالتا به قلب مقدس امام زمان(عج) مي تابد؛ اما هم چون نوري كه به آينه مي تابد، انعكاس پيدا مي كند. آن كساني كه با آن آينه ارتباط و سنخيت و اتصالي دارند به آنان نيز مي تابد. اگر سيد ابن طاووس رضوان الله عليه مي گويد: «من شب قدر را درك كردم و از آن عناياتي كه به ولي امر سلام الله عليه نازل مي شد، بهره اي نصيب من شد» تكذيب نكنيد. اين محال نيست. آن كسي كه آنقدر پاك شد كه از خود ديگر هيچ ندارد و همه امور و آنچه بري خود بود را براي دين، خدا و اهل بيت(ع) تقديم كرد و در همه هستي شأني براي خود قائل نشد، اين در حقيقت هم چون ينه شده و هر نوري كه بر آن قلب مقدس بتابد، در او نيز انعكاس پيدا مي كند.



نه تنها اهل بيت(ع) وساطت دارند، بعضي از اولياء ديگر خدا نيز واسطه هستند و خدا به بركت آنان بلاها را از مردم دفع و رحمت هايي نازل مي كند. اگر گفتند كه قم در معرض زلزله بود و به بركت حضرت معصومه سلام الله عليها زلزله از قم برداشته شد، تعجب نكنيد، نگوييد دروغ است. آنقدر اين بانوي بزرگوار در نزد خدا عزيز است، كه يك دعا و عنايت يشان كافي است كه همه ما را آمرزيده و دعاهاي همه ما را مستجاب كند. عقل ما نمي رسد كه اينها چه انواري هستند و چه مقامي پيش خدا دارند. به اين معنا وساطت فيض درباره ارواح نيز صادق است؛ آن وساطت فيضي كه بري همه موجودات است و همه چيز از شعاع آنها آفريده شده است آن براي مقام نوراني آنان است، كه ما درست نمي فهميم يعني چه؛ همين است كه مي گوييم «نور». كما اينكه خدا نيز وقتي مي خواهد خود را معرفي كند مي گويد: اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ10؛ ديگر بيشتر از اين عقل ما نمي رسد كه نور چيست؛ چيزي پاك تر، منزه تر، شريف تر، مقدس تر از نور نمي شناسيم. آن «نور» كه خود خداست، بعد مي فرمايد: مَثَلُ نُورِهِ، «نور» يك مضافي است به يك مضاف اليه، مضاف اليه آن «اللّه» است كه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ در مورد خود قرآن و پيامبر اكرم و ائمه معصومين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ نيز تعبير «نور» آمده است، خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً؛ ما نمي توانيم بفهميم آن چه وجود و چه سنخي است، نبايد هم چنين توقعي داشته باشيم؛ اما همين كه به ما ياد داده اند كه اين اندازه را بگوييم ما تشكر مي كنيم و خدا را سپاس مي گزاريم كه اين اندازه از معارف اهل بيت(ع)، سهم ما شده تا بدانيم يك نوري است كه بري ذات خداي متعال است، و يك نور مخلوق خداست. آن نور مراتب نازل تري دارد، كه تكثر پيدا مي كند در وجود حضرات معصومين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ و از آن نور شعاعي در دل هاي مستعد و شيعيان خالص و راستين نيز مي تابد.



رزقنا الله و اياكم ان شاء الله.